ا
اگر میخواهی ای دانا پناهی
بخوان یعسوب مارا گاه گاهی
غلام دلبر هستم ، در غلامی
نمی بینم به غیر از پادشاهی
اگر در آسمانم یار باشد
نمی خواهم نه خورشید و نه ماهی
نخوان بی او نماز و روزه کم کن
که دین بی او ندارد جز تباهی
نباشد لطف او در هر دو دنیا
نباشد قسمتم جز رو سیاهی
قیاسش با هر آنکس غیر شارع
تماما هست یک فعل گناهی
فروشد هر که مهرش را به دنیا
خدایی بر سرش رفته کلاهی
به سوی مقصد قرب الی الله
به جز راهش نباشد هیچ راهی
تمام ملک دل را کرد تسخیر
به یک آهی ، نه با لطف سپاهی
به حسنش عادیات و سوره ی لیل
نمی دارند کاری جز گواهی
نگار ما گُلی باشد که آن نوح
به پیشش نیست غیر از یک گیاهی
چه باشد آرزوی خاک بودن؟
بگو مطرب به رِنگ چارگاهی
جوابم داد : گفت عاشق به محشر
ولایش میشود ما را پناهی
نظرات شما عزیزان: